خنک آن قمار بازی که بباخت ...

متن مرتبط با «من تو را دوست دارم بیش از حد» در سایت خنک آن قمار بازی که بباخت ... نوشته شده است

دلتنگی و فراموشی

  • نویسنده : بزرگمهر - ساعت ۱:۳٧ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ٢۸ تیر ۱۳٩٦ حال و روز خوبی ندارم پریود عقب افتاده - درس‌های عقب افتاده - کارهای مانده - این بی میلی و این حال خراب از دلتنگی ... آخ از دلتنگی.. چه واژه‌ی غریبی به چه شکل می‌شود بغض و دلتنگی را توصیف کرد. دلتنگم اصلا تو بگو به غلط کردن افتادم اما چه , ...ادامه مطلب

  • خسته از قرار

  • نویسنده : بزرگمهر - ساعت ۳:۱٢ ‎ق.ظ روز شنبه ٢۱ شهریور ۱۳٩٤ حال دلم خوب است و اصرار من برای بی قراری عجیب نیست اما عجیب این جهان اینجایی ست که هستم همین پایان همه چیز اینکه امیدی در هیچ چیزی ندارم اینکه بشینم و سرم را گرم درس و کار کنم مثل خر کار و درس و هیچ ... دلت نماند جایی  نظاره تو کجا و نگاه, ...ادامه مطلب

  • خواجه نگهدار مرا ... "مخاطب جهانت کیست؟؟؟؟"

  • نویسنده : بزرگمهر - ساعت ٧:٥٥ ‎ق.ظ روز سه‌شنبه ٢٤ شهریور ۱۳٩٤ آخ باید بودی .. باید بودم  غرقت می شدم وقتی می خواندند با آن شور که باده تویی ..  یار مرا غار مرا .. یار مرا غار مرا ... یار تویی غار تویی.. یار تویی غار تویی ... آخ باید بودی .. باید بودم همانجا که می گفتند "خواجه نگه دار مرا" را هی م, ...ادامه مطلب

  • عصر جدید من

  • این روزها حال خوبی ندارم. حالم بد نیست مثل آنوقتها، فقط خوب نیست...  احساس تنهایی‌ام گنگ است. هیچ چیزی شوقی در من نمی‌انگیزد. خوبست و از این حالم راضیم بشرط آنکه بتوانم درسم را هم بخوانم که خب این محقق نمی‌شود. حال بدم نمی‌گذارد درس بخوا, ...ادامه مطلب

  • از درد۶ا

  • نویسنده : بزرگمهر - ساعت ٥:٤٩ ‎ق.ظ روز دوشنبه ۸ خرداد ۱۳٩٦ می‌ترسم، از این بازی‌ای که شروع کرده‌ام و از ابتدا تا انتهایش را می‌دانم می‌ترسم. قرص‌هایم دیر شده، هیجانات روزم بالا بوده و و و اما هیچکدام اینها از عذاب وجدانم نمی‌کاهد. از شرم حضورم در اینجا، از این فاحشگی ذهنم... کاش اینقدر بد نبودم ی, ...ادامه مطلب

  • فراموشی

  • نویسنده : بزرگمهر - ساعت ۸:۱٤ ‎ب.ظ روز شنبه ۱۳ خرداد ۱۳٩٦ این روزها حسابی درگیرم درسها رو نمی‌فهمم و خیلی سخت پیش میره و حتی هی بیخیالش میشم و کنار می‌گذارم از اونطرف بحث من و عین و مسئله‌ای که برای خانومش پیش اومده و اینکه چرا من مثل سابق نیستم هی اومدم تمام تغییراتم رو خراب کنم سرش و از بی تفاو, ...ادامه مطلب

  • من خل شده‌ام که فکر می‌کنم تو دوستم داری؟

  • دلم با بهار نیست، دل است دیگر فرمان‌بر نبوده تا بوده.هوس برف هنوز در سرم هست ها کردن‌های دست‌ها... هو کردن‌ها و تماشای درون در حجمی از هوا... کم زمستان را چشیدم شاید، و برف و سوز و سرمایش را یا هنوز شاخه‌های کهنه‌ام را تبر نزدم تا جوانه زند یا هرچه ... دلم در زمستان مانده. منی که عاشق تغییر فصول بودم و به هر فصلی عاشق می‌شدم حالا دلم برف می‌خواهد... تو بگو معجزه ..., ...ادامه مطلب

  • کار نیکو کردن از پر کردن است

  • روزهای خیلی سختی در پیش هست، روزهایی پر از کار و مشغله نمی‌دانم چقدر توان دارم اما از همه‌ی توانم با ریاضتی دقیق باید بهره‌ ببرم. نباید جایی کم بگذارم، پای دلم جایی سر بخورد، حواسم به جایی پرت شود، خسته شوم ... هیچ باید یاد بگیرم که لذت ببرم و اینکه فقط و فقط کار نیکو کردن از پر کردن است  باید می نوشتم که حواسم جمع‌تر شود , ...ادامه مطلب

  • تولد

  • دیروز ۳۲ ام تمام شد، خیلی بی روح و خیلی معمولی، هیچ فرقی با روزهای دیگه نداشت، که البته نداشت و خودم هم نمی خواستم داشته باشه، اما می ترسم همه چیز از یادم بره؛ تولدها ، مناسبات و ... یکجور خط خشک زمان رو می شکنند و من دیگه هیچی این شکست رو ایجاد نمی کنه... مامان اینجاست اما دوست نداشتم تولد بگیرم ای, ...ادامه مطلب

  • اعتراف

  • تا منت عریان نشه و این من عریانت رو نبینی باورت نمیشه پشت این لباس زیبا چه خبره؛ آدم خوبا دلقی به تن می کنند و تنی زیبا دارند و ... حال و روزم هیچ خوش نیست گیج گیجم و فقط دارم دور خودم می چرخم از اون بدترش دیدوز بود که کلی دعوا و کلی گیر و درس نخوندن بعد یهو اومد و دیدمش و دنیام عوض شد می دونم هیچ ح, ...ادامه مطلب

  • لااقل شراب شو

  • قبلترها جور دیگری برایش بودم که حالا نیستم برای همین هم خیلی بی‌تفاوت می‌گذرد، قبلترها حواسش بود به من و حالا ... دنیایی بی کسی که حواسش جمع تو باشد دنیای تشنگی‌ مدام است  باید روزه بگیرم دارد خواستن هایم زیاد می‌شود و حواسم هست که این تشنگی دارد خودش را نشان می‌دهد  صبر صبر باید شراب شوی ... یا نه خمی که شراب را نگه‌دارد, ...ادامه مطلب

  • کلافه از با خود بودن‌ام

  • هنوز بیشتر از یک روز مانده به امتحان میم و خانه‌نشینی من بخاطر او روحم مچاله‌است و توان ندارد هیچ‌کاری بکند ؛ نه کتاب، نه درس، نه کارهای خانه، و نه.... خسته در خودش فرو رفته فقط بی حوصله و دلش یک چیزی می خواهد تا از این منه کسالت بارش کمی دور شود  خسته و کلافه به هر چیزی چنگ می‌زند و آخرش می‌داند جز کار توی آشپزخانه، در آوردن ظرف‌های شسته از ماشین ظرفشویی و جایگزین کردن با ظرف‌های چرک، درست کردن غذا و ... جز اینها چاره‌ای برای کم کردن لختی نیست و هرچه دیرتر بروی بیشتر مچاله شده‌ای  از کی اینقدر از خودم خسته می‌شدم زود زود؟ همیشه چرا بلد نیستم با خودم روزگار بگذرانم؟ چرا اینقدر با خودم قهرم؟ چرا اینقدر پناه می‌برم به دنیای بیرون؟, ...ادامه مطلب

  • به این دیوانه صحرا را نشان ده

  • ۴ روز برا یه امتحان سخت نشستم به گل و بلبل و شمع و دیوانگی  آدم نمیشی تو  آدم نمی شی ..... الان؟ ۲ روزم رفته و دارم میزنم تو سرم که هیچی نخوندم دلم؟ همچنان به کارِ خود ... دوست دارم حالشو... دلم نمیاد این یک غنیمت رو دریغ کنم ....  من ؟ به این دیوانه صحرا را نشان ده ......, ...ادامه مطلب

  • حدیث نفس

  • دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی من یعنی یارم که نشستم آشفتگیت رو تماشا کردم و حالا دارم یه چیزایی تو درونم حس می کنم ... یه چیزی تو مایه های وادادگی  به اسما گفتم دلت رو بسپر به عقلت نذار وا بده ولی جایی می بینی ۵قل هرکاری می کنه کم میاره اونجا یعنی دلت حالم . اما به گمانم مسئله اینجاشت که چقدر از کدوم افسار کشیدی و منعش کردی و کدوم رو بیشتر پر و بال دادی مثل بچه میمونه که اگه رها کنی بچه‌ی جسوری میشه اما اگه هی بکن و نکن و قید براش بذاری بچه‌ی محتاط تری میشه حالا من میدونم که هی به این دلم جسارت دادم و عقلم رو مقیدش کردم کمی ادب باید بشه کمی محتاط تر کمی عاقل باید بشه ... هی از اینکه حالی رو دوست داری بذاری بره همونجا که می خواد این میشه که نتونی احتیاط رو یادش بدی  البته احتیاط شرط عقل ه و دل از عقل سواست اما میتونه تحتش قرار بگیره ؟! می ترسم دلم رو از دست بدم اگه فرمانش به عقل بشه  فعلا باید برم درس بخونم باید برگردم و به این بپردازم فعلا بهش باید بیشتر فکر کنم اگه دل بره تحت عقل یعنی مردن؟ نمی دونم., ...ادامه مطلب

  • من - خلق

  • امروز یه چیز خوبی فهمید سوال اینه: که اگر نمی بودی و یا بمیری چه چیزی از این جهان کم می‌شود ؟ هیچ من دلم نمی خواهد اینقدر بی نشان؟ البته الان که دارم می نویسم وسوسه‌ی بی نشانی بیشتر قلقلکم می دهد اما ماجرا چیز دیگریست من چه چیزی به این جهان افزوده ام ؟ این منه من را می گویم که اگر نمی بود چه فرقی می کرد اگر به فلسفه و علم باشد راهش باز است و هرکسی می‌یابد آنچه هست را ولی آنچه فهمیدم این است: که هرکدام ما چیزی داریم در درونمان در اعماق وجود که خلقی می تواند یا شاید بتواند باید خلقی کرد و خلقی که از درون صرف برآید جز هنر چه زاید؟ دارم فکر می کنم شاید باید که نقاش می‌شدم دارم فکر می کنم من درونم چه می تواند خلق کند که چیزی بیافزاید به این جهان؟ نقاشی یا موسیقی یا چوب ... باید فکر کنم  هنر نباید یک برون رفت از زندگی تعبیر شود که اتفاقا خود خلق این زندگیست, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها