حدیث نفس

ساخت وبلاگ

دوست دارد یار این آشفتگی

کوشش بیهوده به از خفتگی

من یعنی یارم که نشستم آشفتگیت رو تماشا کردم و حالا دارم یه چیزایی تو درونم حس می کنم ... یه چیزی تو مایه های وادادگی 

به اسما گفتم دلت رو بسپر به عقلت نذار وا بده ولی جایی می بینی ۵قل هرکاری می کنه کم میاره اونجا یعنی دلت حالم .

اما به گمانم مسئله اینجاشت که چقدر از کدوم افسار کشیدی و منعش کردی و کدوم رو بیشتر پر و بال دادی

مثل بچه میمونه که اگه رها کنی بچه‌ی جسوری میشه اما اگه هی بکن و نکن و قید براش بذاری بچه‌ی محتاط تری میشه

حالا من میدونم که هی به این دلم جسارت دادم و عقلم رو مقیدش کردم

کمی ادب باید بشه کمی محتاط تر کمی عاقل باید بشه ...

هی از اینکه حالی رو دوست داری بذاری بره همونجا که می خواد این میشه که نتونی احتیاط رو یادش بدی 

البته احتیاط شرط عقل ه و دل از عقل سواست اما میتونه تحتش قرار بگیره ؟!

می ترسم دلم رو از دست بدم اگه فرمانش به عقل بشه 

فعلا باید برم درس بخونم باید برگردم و به این بپردازم فعلا بهش باید بیشتر فکر کنم اگه دل بره تحت عقل یعنی مردن؟

نمی دونم.

خنک آن قمار بازی که بباخت ......
ما را در سایت خنک آن قمار بازی که بباخت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeshghalaihessalam9 بازدید : 218 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 20:00