میگه سرت شلوغه و پر از رفت و آمد و نمیشه تو رو دوست داشت. تو دلم می گم من این گوشه در خلوت و خراب و تشنه ولی صبر صبر صبر ... دارم بزرگ میشم؟ دارم خودم رو خفه میکنم ؟ داره چی میشه که من اینجور دارم پیش میبرم ماجرا رو؟ دلم نمیره؟ بمیره مهم اینه که تو زنده بمونی و تکلیفت؟! رو در قبال این زندگی ... پر از حرف هایی که باور ندارم ... به تو هم باور ندارم و دوست داشتنت و بودنت ... به هیچ هیچ هیچ.... من هیچ ندارم جز میم ... اونو برام نگهدار و من برای همهی رنج ها طاقت میارم حتی اگه خفه شم .. حتی اگه پاش رو از روی گلوم ورنداره ... حتی ....حتی ....
طاقت میارم و دوباره تن نمی دم به عشق به نشونهها تجه نمیکنم و هیچ نشونی از خودم هیچ کجا به جا نمیگذارم . اسمش بگو مرگ من اما به دو چیز دلخوشم در این مرگ: به میم و درس خوندنم
برچسب : نویسنده : eeshghalaihessalam9 بازدید : 260