عمر عاشقیهایم تمام شده. دیگر نه معشوقی چنان میشود یافتن و نه من دلی برای عاشقی دارم. من ماندهام و مشتی خاطره وتمناهای دست نایافتنی و کسانی که همگی رفتهاند و حتی نمیدانم جایی در خاطراتشان من را به یاد میآورند! آن دخترک تنها که گوشهای میایستاد و با هیچ کس حرفی نمیزد، و گاهی از این تنهایی به ستوه میآمد و تند تند راه میرفت و تند تند چای میخورد و ... همین و بیشتر سراغی اگر هم بجویند از من ندارند. دیروز و امروز دو عشق تمام شده را به هوس آمدم، چرخی در دلم پیشان زدم، نگاههای گره خورده و تماشاها را مرور کردم... و دیگر هیچ نه آنها آمدنیاند و نه آن عشقها از سر گرفتنی. مجال عاشقی را هرقدر کش دهی به پایان میرسد، بمانند عمر آدمی و تجربهی بودنش در این جهان . و اگر این باشد که همه هیچ است و هیچ . اما شیرین بود و در خاطر دارمش ...
برچسب : نویسنده : eeshghalaihessalam9 بازدید : 273