دلم با بهار نیست، دل است دیگر فرمانبر نبوده تا بوده.
هوس برف هنوز در سرم هست
ها کردنهای دستها... هو کردنها و تماشای درون در حجمی از هوا...
کم زمستان را چشیدم شاید، و برف و سوز و سرمایش را
یا هنوز شاخههای کهنهام را تبر نزدم تا جوانه زند یا هرچه ...
دلم در زمستان مانده.
منی که عاشق تغییر فصول بودم و به هر فصلی عاشق میشدم
حالا دلم برف میخواهد... تو بگو معجزه ...خنک آن قمار بازی که بباخت ......
برچسب : نویسنده : eeshghalaihessalam9 بازدید : 217