برای من که فلسفه می خوانم یا من که دارم تمام قیود عاطفی را بدور میریزم این حمله و نگرانی چیزی جز ترس نیست. من نه نگران تهرانم و نه ایران نگران خودمم. باید مینوشتم که چقدر دلم برای خودم و نجاتم میتپد.
اما خشمی که این ترس به جانم ریخته ترادف با پیاماس ام باعث شده حجم زیادی از فشار روحی و نفرت در جانم حس کنم و البته که مامان و بابا بیشتر و مثل همیشه قرین این خشمند. علتش را نمیدانم اما عموما خشم هایم متوجه آنهاست... کاش اینقدر پولدار بودیم که دغدغهی مالی نداشته باشیم و با خیالی آسوده از همه چیز دست بکشم و درسم را بتوانم و زندگیم را بکنم
چرا اینقدر پدر و مادر بد و بی خاصیت و حسود و بدخواهی دارم من؟ از کجا معلوم من مثل آنها نیستم ...
از خودم و آیندهام میترسم ...
توفو .....
خنک آن قمار بازی که بباخت ......برچسب : نویسنده : eeshghalaihessalam9 بازدید : 208