دارم هی توی سرم می چرخم و به خودم غر می زنم و هی از خودم گلایه می کنم از اینکه چقدر ایمان و امید نداشتنم دستم را به سوی غیر دراز کرده که چقدر محتاجم و چقدر در اوج نیازم و چقدر دارم مچاله می شوم از تنهایی و تهی شدگی و بی مقداری که یکیهو می بینم صفحهی گوشیم با یکی دو قطره تر شده و این برای منِ بریده ی مستاصل و دردمند و اسطوره ساز یعنی خود خود رحمت
از چه فرار کنم که هرچقدر دنیا را مچاله کردم به عقلانیت گویی یک پایش لنگ شده و راه نمی رود و متوقف شده
باید کنار بیایم با این من اسطوره ساز و بسازمش
مرور می کنم همهی وقتهایی که خودم کار مفیدی کردم دلم دنبال خیچ نگاهی نبود ژنده پوش راهی هرکجا می شدم و هر زمان که کم گذاشتم احتیاج در من شعله و شد
حکایت ماجرا همینقدر است دل بده به کار و ثابت قدم برو و دل بکن از هر نگاه اما این دو ملازمند دو وزنه اند که هرکدام زیاد شود از دیگری می کاهد و اتفاقا قرار هم نیست تعادلی لسازی باید ترازوی درونت پر شود
ارسطو که می خواندم و ضعف هایش یادم به خودم افتاد که چقدر در دوبه شکی بسر می برم و ارسطو می خواست خوب باشد اما پر بود از تمنای نگاه .... درس است حب مگر نه؟ باید درس بگیرم هرچه پرتر شوی و زیباتر ژنده پوش تر و بی تفاوت تر ....
خنک آن قمار بازی که بباخت ......برچسب : نویسنده : eeshghalaihessalam9 بازدید : 206