نویسنده : بزرگمهر - ساعت ۳:۱٢ ق.ظ روز شنبه ٢۱ شهریور ۱۳٩٤ حال دلم خوب است و اصرار من برای بی قراری عجیب نیست اما عجیب این جهان اینجایی ست که هستم همین پایان همه چیز اینکه امیدی در هیچ چیزی ندارم اینکه بشینم و سرم را گرم درس و کار کنم مثل خر کار و درس و هیچ ... دلت نماند جایی نظاره تو کجا و نگاه, ...ادامه مطلب
نویسنده : بزرگمهر - ساعت ۸:٥٩ ق.ظ روز سهشنبه ٢٤ شهریور ۱۳٩٤ چه آتش ها ... چه آتش ها ... خب دلش عاشقی می خواد و تو می دونی که تو خود مسببی اما خوب می دانم .. می دانم که چه می خواهم... من آدم هیچ شدن نیستم .. آدم هیچ ساختن .. آدم هیچ شدن .. آدم رسیدن به ته خط نیستم ... آدم از دست دادن همه ی خودم , ...ادامه مطلب
نویسنده : بزرگمهر - ساعت ٥:٤٩ ق.ظ روز دوشنبه ۸ خرداد ۱۳٩٦ میترسم، از این بازیای که شروع کردهام و از ابتدا تا انتهایش را میدانم میترسم. قرصهایم دیر شده، هیجانات روزم بالا بوده و و و اما هیچکدام اینها از عذاب وجدانم نمیکاهد. از شرم حضورم در اینجا، از این فاحشگی ذهنم... کاش اینقدر بد نبودم ی, ...ادامه مطلب
روزهای خیلی سختی در پیش هست، روزهایی پر از کار و مشغله نمیدانم چقدر توان دارم اما از همهی توانم با ریاضتی دقیق باید بهره ببرم. نباید جایی کم بگذارم، پای دلم جایی سر بخورد، حواسم به جایی پرت شود، خسته شوم ... هیچ باید یاد بگیرم که لذت ببرم و اینکه فقط و فقط کار نیکو کردن از پر کردن است باید می نوشتم که حواسم جمعتر شود , ...ادامه مطلب
هنوز بیشتر از یک روز مانده به امتحان میم و خانهنشینی من بخاطر او روحم مچالهاست و توان ندارد هیچکاری بکند ؛ نه کتاب، نه درس، نه کارهای خانه، و نه.... خسته در خودش فرو رفته فقط بی حوصله و دلش یک چیزی می خواهد تا از این منه کسالت بارش کمی دور شود خسته و کلافه به هر چیزی چنگ میزند و آخرش میداند جز کار توی آشپزخانه، در آوردن ظرفهای شسته از ماشین ظرفشویی و جایگزین کردن با ظرفهای چرک، درست کردن غذا و ... جز اینها چارهای برای کم کردن لختی نیست و هرچه دیرتر بروی بیشتر مچاله شدهای از کی اینقدر از خودم خسته میشدم زود زود؟ همیشه چرا بلد نیستم با خودم روزگار بگذرانم؟ چرا اینقدر با خودم قهرم؟ چرا اینقدر پناه میبرم به دنیای بیرون؟, ...ادامه مطلب
این حال بی قرارِ پر تمنا این حال تشنه این حال خواستنهای همه هیچ این حال دلخواستهای دست نیافتنی این حال ندیدن یک همدرد این حال .... این را با که می توانم بگویم جز خودم این تنهایی این کمصبری این بی قیدی این ... این من که خستهام کرده ., ...ادامه مطلب
می دونستم یا نه، می خواستم یا نه، این اتفاق باید که میافتاد مثل همیشه شاید این بار از حفرهاش کمی کم کردم با این کارم شاید ... من که می دونم غمهای بزرگتری هم اومد و رفت و فقط ردی مثل جای چاقو موند که درنهایت هربار نگاش کنم بگم: هعی عجب زخمی بود.... بعدشم یادم بره ماجرای این چاقو چی بوده اصلا؟ عاقلانه بود یا نه ناراحت نیستم از این اتفاق... تجربهی خوبی بود برای کم کردن اثر زخمش شاید .... همه چی از یاد آدم میره مگه یادش که همیشه یادشه . ۲۵ ام ماه آذربود حوالی ۲ بعد از ظهر، هوا بارونی بود.. هوا صاف شد ، بارون هم از یاد آسمون میره ... به جهت کثرت تکرار شاید . همه چی اولش سخته که این حتی اولشم سخت نبود: شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است -تجربه آدم رو بیخیال می کنه؟ -شاید, ...ادامه مطلب
تمهام و این خیلی آزارم میده بخصوص اینجا که همه با یکی هستن خسته هم هستم نیاز به یه تفریح درست و درمون دارم یه اتفاق فان نمی دونم از اون منی که تنهایی رو دوست داشت از همه فرار می کرد و همش با خودش بلد بود خوش باشه چرا چیزی نمونده اگه من همون آدم بدم و تغییری نکردم پس این چیه؟ چرا اینجا اینقده تغییر کردم؟! خدایا چرد اینقدر سخته حتی معمولی نه خوب همون معمولی و بد نبودن .... دارم میشکنم زیر بار بدی و عذاب و .....,دردشتي,دردشة,درد,درد پاشنه پا,درد معده,دردشة مكتوب,دردشة عراقية,درد پشت سر,دردشة كتابية ...ادامه مطلب
هنوز از مرگ می ترسم البته قرص ها جلوی ترس مدامم رو گرفته اما دیشب خبر مرگ دوستی رو شنیدم تنگار یکی چاقویی رو به سرعت از جلو گوشم گذروند صدای تیزیش وجودم رو لرزوند... چرا اینقدر از مرگ می ترسم ؟ میا به بودن و ماندن و داشتن و ..... ترس جانم رو پر کرده ....,ترس از مرگ,ترس از مرگ عزیزان,ترس از مرگ در,ترس از مرگ در کودکان,ترس از مرگ نزدیکان,ترس از مرگ در قرآن,ترس از مرگ والدین,ترس از مرگ در خواب,ترس از مرگ و درمان آن ...ادامه مطلب